انسان مه آلود

ساخت وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم امروز یه تعبیر قشنگی برای تکون خوردنات شنیدم که قلبمو روشن کرد،وقتی توی گروه گفتم که تکونای ریزتو حس میکنم جوجه گفت که شهربانو به این تکونا میگفت:مثل بال زدن پروانه توی دلم... انسان مه آلود...
ما را در سایت انسان مه آلود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8parvazeabi20 بازدید : 84 تاريخ : يکشنبه 16 بهمن 1401 ساعت: 13:37

​​​​​​​​​​​​​​نمیدانم میخواهم چه بنویسم،راستش را بخواهی قبل از بودنت خیال میکردم اگر روزی بفهمم که قرار است حس ناب مادر شدن را تجربه کنم،حتما هر روز برایت خواهم نوشت،از احساسم،از شیرینی این دگرگونیِ بزرگ،از یک عالمه حرفی که توی دلم تلنبار شده است...آخ از حرف های تلنبار شده ی توی دلم که نمیتوانم برایت بنویسم ...نمیتوانم بگویم نمیتوانم دلهره ام را آشکار کنم،و امان از این دلهره های این روزهای من که مدام سعی میکنم فرار کنم از شرشان خلاص شوم اما بالاخره یک جایی یک زمانی مثل حالا مرا تنها به دام می اندازند و هوار میشوند روی سرم وتا عمق وجودم رخنه میکنند...بگذریم...تلخش نکنیم...آخر کوچولوی من،دلبندم،هنوز برای تو زود است درگیر این چیزها شوی،هنوز لوح پاک وجود تو تاب سنگینی این غم های بزرگ آدم هارا ندارد...روشنی قلبم،فردا قرار است برای باخبر شدن از حالت پیش دکتر برویم،و برای دومین بار معاشقه ای شیرین با آن دستگاه های توی مطب که تصویرت را روی آن نمایشگر نشان میدهند و صدای ضربان قلبت را پخش میکنند داشته باشم...نمیدانی چه اضطراب شیرینی است تپیدن دلت در آن تاریک روشنای چهاردیواری مطب دکتر...راستی فردا احتمال دختر یا پسر بودنت معلوم خواهد شد،بین خودمان باشد،تو چه دختر باشی چه پسر برایم فرقی نمیکند،مهم بودنت هست و بودنت و بودنت...پس یادت نرود،قرارمان،فردا لابلای تپش های قلبت صدایم که کنی میشنوم...مهربانو۱۰٫آبان٫۱۴۰۱​​​ انسان مه آلود...
ما را در سایت انسان مه آلود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8parvazeabi20 بازدید : 95 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 16:28

​​​​​​بسم الله الرحمن الرحیمبرای معجزه ی دلم،محمد حسینم:)عزیز دلم سلامچند وقتی هست که میخوام برات بنویسم،امشب برای دومین بار به پهلو که دراز کشیدم تکونای ریزی رو حس میکنم که گمونم تویی اون جا داری ورجه وورجه میکنی،راستش انقدر ریزن که نمیتونم تشخیص بدم اما چون تا حالا همچین چیزی تجربه نکرده بودم حدس میزنم که تو باشی:)فقط هر بار دستمو میذارم روی شکمم و باهات حرف میزنم مثل همیشه،مثل هر روز مثل هر ثانیه که تو دلم برات حرف میزنم،بیست روزی میشه که فهمیدم تو پسری،و اولین تجربه ی مادر شدن من قراره مادری برای یه پسر باشه...مادر...واقعا کلمه ی سنگینیه برام...انقدر مقدسه که حتی بعد این همه انتظار براش هنوز وقتی بهش فکر میکنم تنم گر میگیره!یعنی لیاقتشودارم؟یعنی لیاقتت رو دارم؟راستش من همیشه فکر میکردم اگه مادربشم حتما مادر یه دختر بچه میشم که دقیقا عین خودمه و من زبونشو خوب بلدم و خیلی خوب باهم کنار میایم و کلی باهم دوست میشیم ومن کنارش قد میکشمو دوباره بزرگ میشم،اما خدا برامون،برای من و برای تو اینطور خواست که تو پسر بشی و من با یه چالش خیلی بزرگ جلوی راهم رو به رو بشم و اون داشتن یه پسر بود!روزای اول که فهمیده بودم پسری،یه جوری میشدم همش،نمیدونستم چم بود نه که یه وقت خیال کنی نمیخواستمتا فقط فکر میکردم مادر یه پسر بودن مسولیت خیلی خیلی سنگنیه و میترسیدم که از پسش بر نیام،اما کم کم حسم عوض شد و قبول کردم که وقتی خدا برامون اینطور خواسته پس قطعا این بهترینمون بوده...حالا تو،محمد حسین من،عشق من وهمه ی وجود من داری ذره ذره تو دلم،تو قلبم،تو تصوراتم جون میگیری و بزرگ میشی،انقدرررر دوستت دارم که با فکرکردن به تو بزرگترین غمامو فراموش میکنم،انقدر نشونه های قشنگ با خودت برام آوردی که ایمان آور انسان مه آلود...
ما را در سایت انسان مه آلود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8parvazeabi20 بازدید : 88 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 16:28

بسم الله الرحمن الرحیم امروز یه تعبیر قشنگی برای تکون خوردنات شنیدم که قلبمو روشن کرد،وقتی توی گروه گفتم که تکونای ریزتو حس میکنم جوجه گفت که شهربانو به این تکونا میگفت:مثل بال زدن پروانه توی دلم... انسان مه آلود...
ما را در سایت انسان مه آلود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8parvazeabi20 بازدید : 87 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 16:28